فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: پژوهشکده تاریخ اسلام در ادامه سلسله نشست های علمی گروه تاریخ و همکاری های میان رشته ای نشستی با عنوان «ماهیت دولت رضاشاه » برگزار کرد. این نشست با حضور محمدسالار کسرائی ، وحید سینایی و داریوش رحمانیان در محل پژهشکده برگزار شد. در زیر گزارش بخش نخست این نشست ارائه می شود که به سخنان دکتر وحید سینایی اختصاص دارد. وحید سینایی عضو هیات علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد است. کتاب دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران (۱۳۵۷ - ۱۲۹۹) به قلم ایشان به بحث های دولت در دوره پهلوی میپردازد.
***
بحث دربارهی ماهیت دولت رضاشاه است؛ من از همین عنوان استفاده میکنم و میگویم که ما در مورد خود رضاشاه صحبت نمیکنیم، دربارهی دولت رضاشاه صحبت میکنیم. دربارهی دولت رضاشاه یا دولتی که در ایران در فاصله سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ شکل گرفت و تثبیت شد دیدگاههای متفاوتی وجود دارد. من رشتهام علوم سیاسی است، واقعیت این است که خیلی به جزئیات تاریخی علاقهمند نیستم، تاریخ را تا آن حد مورد مطالعه قرار میدهم که در ارتباط با دولت و سیاست مورد نیاز من هست، ولی چون به بحث مربوط به تحولات سیاسی-اجتماعی ایران معاصر علاقهمند هستم به طور طبیعی مادهی خام بحثهای من باید با توجه به تاریخ تهیه شود؛ بنابراین میخواهم توجهتان را به این نکته جلب کنم که ممکن است بحثهای من نظری، اجتماعی و سیاسی باشد تا تاریخی، علیرغم بهرهای هم که از تاریخ میگیرم.
دربارهی دولت رضاشاه دیدگاههای چندی مطرح شد، یکی از پردامنهترین آنها بحث بناپارتی است که دولت رضاشاه را بر اساس نظریهی مارکس در ارتباط با دولت بناپارتیسم تحلیل کردند. مارکس در کاپیتال تعریفی از دولت ارائه میدهد که نگرشی کاملاً ابزاری است، اما در بحث دولت بناپارتیسم یک استقلال نسبی برای دولت قائل میشود؛ به همین خاطر برخی از این نظر او استفاده کردند و دولت رضاشاه را در قالب بناپارتیسم توضیح دادند. در همان زمان که دولت رضاشاه در حال تکوین بود در بین نظریهپردازان حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی هم دیدگاههای متفاوتی دربارهی دولت رضاشاه وجود داشت؛ برخی این دولت را صرفاً یک تغییر سیاسی و تغییر سلسلهای از قاجاریه به پهلوی میدانستند و برای آن زیربنای اجتماعی قائل نبودند، درحالیکه دستهی دیگر معتقد بودند که این تغییر به معنای تحول ایران از یک جامعهی فئودالی به یک جامعهی نیمهفئودالی نیمهبورژوایی است؛ این دولت منعکسکنندهی خواستههای طبقهی متوسط و خردهبورژوازی ایران است و ارتش در این دولت یک نقش فراطبقاتی ایفا میکند که برای انتقال ایران از عصر فئودالیزم به دوران بورژوازی مسئولیتی بر عهده گرفتند.
برخی محققین بحث دولت رضاشاه را در چارچوب دولت اقتدارگرای بوروکراتیک بررسی کردهاند، البته دولت اقتدارگرای بوروکراتیک کاربردهای متعددی دارد؛ بیش از همه، این بحث را اودانل در ارتباط با دولتهای امریکای جنوبی مطرح کرد، ولی برخی با توضیح دو پایهی نظامیان و دیوانسالاری، دولت رضاشاه را یک دولت اقتدارگرای بوروکراتیک دانستند که در چارچوب همین دو پایه اقداماتی برای شکلدهی دولت مدرن و جدید در ایران انجام داده است. برخی محققین دولت رضاشاه را در چارچوب نظریهی نظام جهانی و سرمایهداری وابسته تحلیل کردهاند، آنچه که جان فوران در کتاب مقاومت شکننده بحث میکند دقیقاً با عنایت به همین هست؛ نظریهی نظام جهانی سرمایهداری وابسته و اینکه در دوران رضاشاه هم دولتی با همین سرشت در ایران شکل گرفت.من بحث دولت رضاشاه را در چارچوب نظریهی دولت مطلقه مطرح میکنم، که البته پیشتر از این در کتاب دولت مطلقه نظامیان و سیاست در ایران که انتشار کویر منتشر کرد و دانشگاه فردوسی هم احتمالاً چاپ دوم آن را منتشر خواهد کرد مطرح کرده بودم.
ویژگیهای دولت مطلقه
برای توضیح سرشت دولت رضاشاه بر پایهی نظریهی دولت مطلقه ابتدا ناگزیر هستم نظریهی دولت مطلقه را توضیح دهم؛ اول اینکه دولت مطلقه یک نظریه است چیزی به نام دولت مطلق در بیرون وجود ندارد، ما نظریهای میسازیم به نام دولت مطلقه، نظریهی حاصل تلاش فکری ماست، برساختهی ذهن ماست، کشف نیست، یعنی چیزی در بیرون وجود ندارد، تنها برای فهم بهتر مسائل تاریخی و سیاسی است؛ بنابراین نظریهها بدین معنا نه مطلقاً درست هستند نه نادرست، کموبیش سودمند هستند. نکتهی دیگر اینکه نظریهی دولت مطلقه ابتدا در اروپا مطرح شده و مربوط به عصری هست که در واقع نظم و سلسلهمراتب اجتماعی-سیاسی جلوهای از نظم عمومی و جهانی تلقی میشد؛ همچنانکه خداوند بر جهان حاکم بود پادشاه یگانهای هم بر یک کشور حکومت میکرد، در این دولت پادشاه مثل پدر در خانواده یا سر در بدن بود. قانونی که در دولتهای مطلقه وجود داشت در واقع ابزار حکومت بود نه چارچوب حکومت، معیاری برای حکومت نبود، حکومت به اتکای قانون حکومت میکرد، قانون ابزار گستراندن اقتدارش بود، به همین دلیل حاکم خود مشمول قانون نمیشد، او فراتر از قانون بود، بیش از همه در کتاب نظریههای دولت وینسنت مبانی نظری دولت مطلقه بهخوبی توضیح داده شد.
نظریهی دولت مطلقه یک بنیان اجتماعی و چند کارویژه دارد، برای شناخت بهتر دولت مطلقه باید عوامل تکوین آن را هم بشناسیم؛ بنابراین بنیان اجتماعی دولت مطلقه را باید بفهمیم. به دولت مطلقه نخستین بار در آثار مارکس و انگلس اشاره شد، اشاره به دولتی که در مرحلهی انتقالی یعنی فاصلهی زوال فئودالیته و پیدایش بورژوازی در اروپا شکل گرفت، در شرایطی که طبقات قدیم و جدید توان غلبه بر یکدیگر را نداشتند و در یک توازن و تعادل قدرت بودند دولتی شکل میگیرد که میتواند از این طبقات استقلال نسبی داشته باشد. بنابراین دولتی است که دارای استقلال نسبی است ابزار حکومت هیچ طبقهای نیست در حین اینکه منافع همهی طبقات را باید در نظر بگیرد، چون باید نقش میانجی را ایفا کند.
اما کارکردها دولت مطلقه چیست؟ این دولت سه کارکرد اصلی دارد: اول، انتقال به عصر سرمایهداری را تسهیل میکند؛ در واقع دولت مطلقه با اقدامات خود به زوال فئودالیزم و قدرت گرفتن سرمایهداری کمک میکند. دوم، دولتهای مطلقه دولتهای نوساز هستند؛ یعنی در عرصههای اقتصادی، اجتماعی، نظامی و ... دست به نوسازی میزنند بهجز عرصهی سیاست، البته اگر سیاست به مفهوم دولت باشد مشمول نوسازی میشود، ولی سیاست به معنای عرصهای برای رقابت و مشارکت سیاسی دچار نوسازی نمیشود. سوم، تمرکز منابع قدرت است؛ دولتهای مطلقه جزء نخستین نوع یا انواع دولتهای مدرن هستند و دولتهای مدرن بنا به تعریف به تمرکز منابع قدرت میپردازند. ویژگی اجماعی دولت مدرن این است که منابع قدرت را متمرکز میکند، انحصار کاربرد مشروع زور را در اختیار دارد، اما فراتر از آن نه. فقط منابع اجبارآمیز قدرت را متمرکز میکند و در اختیار میگیرد؛ بنابراین دولت مطلقه فقط به دنبال این نیست که ارتش و نیروهای نظامی را تحت کنترل بیاورد یا یک قوهی مقننهی واحد باشد، بلکه دولت مطلقه تمایل دارد حتی احزاب، رسانهها، مطبوعات و افکار عمومی و هرآنچه را که ممکن است به یک منبع قدرت تبدیل شود و قدرت دولت مطلقه را به چالش بگیرد، همه را تحت انقیاد خود دربیاورد.
همانطور که گفتم در شکلگیری این دولت مطلقه سه عامل مؤثر بودند: ابتدا شهر و بورژوازی بود، بدون بورژوازی و شهرهای مستقل در اروپا دولتهای مطلقه سر برنمیآوردند؛ نکتهی دوم پروتستانتیزم بود، بدون جنبش اصلاح دین و مشروعیتبخشی رهبران پروتستانتیزم به اطاعت از دولت غیردینی امکان برآمدن دولتهای مطلقه وجود نداشت؛ و سرانجام ناسیونالیزم که یکی از عناصر مهم است. دولتهای مطلقه سه رکن داشتند: دربار، دیوانسالاری و ارتش. دربار معمولاً در دولتهای مطلقه مشترک بودند؛ دیوانسالاری بیشتر در مدلهای فرانسوی دولت مطلقه اهمیت دارد و ارتش در مدلهای پروسی. این چارچوب نظری بود که برای سرشت دولت رضاشاه به آن قائل هستم؛ یعنی معتقد هستم که دولت رضاشاه هم یک دولت مطلقه بود، اما یک دولت مطلقهی ایرانی؛ منظورم این است که این دولت یک سرشت و کارویژههای مشترکی با دولتهای مطلقهی اروپایی داشت، اما عوامل مؤثر در تکوین این دولت در ایران آنچنان نبود که در اروپا بود؛ بنابراین، با جمع آن تشابهات و این تفاوتها بر آن نام دولت مطلقهی ایرانی میگذارم.
دولت مطلقه ایرانی و تشابهات آن با دولت مطلقه اروپایی
دولت رضاشاه به باور من یک استقلال نسبی از طبقات اجتماعی داشت، دولت رضاشاه دولت هیچ طبقهای نبود، نه دولت زمینداران بود نه دولت سرمایهداری در ایران. اساساً مشروطه و انقلاب مشروطه به معنای پایان نسخ مدلهای سنتی ادارهی جامعهی ایران بود، دیگر آن مدلها نیازهای جامعهی ایران را پاسخ نمیداد؛ از آن طرف طبقات جدید هم که در ایران شکل گرفته بودند توانایی به قدرت رساندن دولت خود را نداشتند، سرمایهداری در ایران بسیار ضعیف بود، روشنفکران و طبقات شهری ضعیف بودند، در چنین شرایطی بود که ائتلافی از روشنفکران و نظامیان دستاندرکار شکلگیری دولت جدید در ایران شدند و در یک فرایندی که از کودتای ۱۲۹۹ آغاز شد و تا سالهای ۱۳۱۰ تا ۲۰ ادامه یافت این دولت را مستقر کردند. دولت رضاشاه آشکارا با طبقات کهن در ایران به مقابله برخاست، بزرگترین مقابلهاش با عشایر بود، با سرکوب آنها ضربهای اساسی به شیوهی تولید شبانی در ایران وارد کرد، زمینداران را از نظر سیاسی منکوب کرد، اما به لحاظ اقتصادی آنها را تثبیت کرد. از نظر کارویژهها در دولت رضاشاه هم مسئلهی انتقال سرمایهداری، نوسازی و تمرکز منابع قدرت را میبینیم، مشابه دولتهای مطلقه در اروپا. در دورهی رضاشاه گامهای اساسی برای انتقال ایران برای عصر سرمایهداری برداشته شد که همه با پیشگامی دولت و هزینه کردن در حوزههای راه، بنادر، فرودگاه، راهآهن و کارخانجات صنعتی صورت گرفت. پروژهی نیمهتمام نوسازی در ایران که از عصر قاجار شروع شده بود در دوران رضاشاه شتاب گرفت؛ حوزهی آموزش پردامنهترین حوزهای بود که مورد نوسازی قرار گرفت (از دبستان گرفته تا دانشگاه، از اعزام دانشجو گرفته تا تأسیس دانشسراهای تربیت معلم)، حوزهی قضایی متحول شد، ارتش یکپارچه شد؛ اما نظیر دیگر دولتهای مطلقه، نوسازی در عرصهی سیاست به معنای ایجاد فضایی برای رقابت نبود، یعنی اقتدارطلبی، استبداد و ... در عرصهی سیاست در دوران رضاشاه خود را نشان داد. سرکوب احزاب نهادهای مستقل اتحادیههای کارگری ممانعت از نهادسازی دولت مطلقهی رضاشاه همچون دیگر دولتهای مطلقه از ایجاد تشکلهای مستقل و سازمانیابی آنها واهمه داشت. مرحوم بیرشک در خاطرات خود میگوید: من میخواستم به اتفاق ۶۰-۵۰ نفر از دوستان فرهنگی یک مجتمع آموزشی درست کنم، برای همهی این افراد نامهای نوشتم و در صندوق پست گذاشتم تا یک روز دور هم جمع شویم. یک روز از کلانتری تماس گرفتند، رفتم دیدم تمام آن ۶۰-۵۰ نامه روی میز کلانتری است. بیرشک تعریف میکند: رئیس نظمیه گفت اینها چیست؟ گفتم شما که خواندید، میدانید، گفت بله، تو نیتت خیر است ولی برو کار فردی انجام بده نه جمعی. هر نوع تشکلی حتی در امر غیرسیاسی نگرانکننده بود، شاید به خاطر همین بود که رضاشاه برخلاف دیگر رهبران همعصر خود که نهادسازی کردند، چون رهبر نهادسازی نبود در شهریور ۱۳۲۰ خیلی از آنچه که در دوران او انجام شده بود از دست رفت، چون اساساً با نهادها سر ستیز داشت. تمرکز منابع قدرت هم در همین زمان صورت گرفت، این تمرکز با ابزارهای مختلف همچون ارتش، نظام آموزشی، قوهی مقننه و مجریه صورت گرفت؛ در واقع در دورهی رضاشاه مرز میان رضاشاه و دولتش مشخص نیست.
دولت مطلقه ایرانی و تمایزات آن با دولت مطلقه اروپایی
در ایران ما با ناتوانی شهر و بورژوازی و ناکامی در اصلاح و نوسازی در دین و با ضعف و تفرقهی ناسیونالیزم روبهرو هستیم، عوامل مؤثر در تکوین دولتهای مطلقه در ایران کارکردها و تأثیرات خود را به جا نگذاشتند. شهرهای ما از نظر تاریخی اساساً فاقد استقلال بودند، خودفرمان و خوداتکا نبودند و بورژوازی ما ضعیف بود و نتوانست مددکار دولت مطلقه باشد، این دولت مطلقه بود که بورژوازی را تقویت میکرد و حمایتهای خود را رشد میداد. پروژهی اصلاح در دین هم که با کتاب تنبیهالامه آغاز شد -و گام بزرگی بود در جهت نوسازی فکر سیاسی در نزد اندیشمندان دینی- با موانع و مشکلاتی روبهرو شد و عملاً مشروعیتبخشی محدود که به دولت غیردینی اعطا میشد، در قالب قدر مقدور و در تنبیهالامه آیتالله نایینی آمده بود، تداوم پیدا نکرد. البته یک جریان اصلاحطلبانهی دیگری هم در دورهی رضاشاه شکل گرفت که آن هم به نتیجهای نرسید، چیزی شبیه آنچه که در اروپا پروتستانتیزم خوانده میشد در ایران روی نداد و دولت از این حمایت بهرهمند نشد. تفرقهی ناسیونالیزم هم وجود داشت، آن نیروهای اجتماعی که میتوانستند حامیان ناسیونالیزم باشند ضعیف بودند؛ رهبران ایلات، زمینداران همه در زمرهی مخالفان ناسیونالیزم در ایران بودند، تنها طیفی از روشنفکران و بازرگانان و تجار و بخشی از روحانیون حامی ناسیونالیزم بودند که پایگاه اجتماعی قدرتمندی نداشتند.
ناسیونالیزمی که در دولت رضاشاه عملاً به ناسیونالیزم رسمی تبدیل شد یک ناسیونالیزم باستانگرایانه بود که نفوذی در بین مردم نداشت و چهبسا به آن تفرقه هم دامن زد. در نهایت ضعفها و ناکامیهایی که در این سه عنصر اتفاق افتاد باعث شد دولت بیش از آنکه بخواهد به نیروهای اجتماعی و ایدئولوژیهای اجتماعی و شکلدهی دولت مطلقه اتکا کند، مجبور شد به نیروها و ابزارهای خود متوسل شود، این بود که نقش دولت به خصوص ابزارهای زور بسیار برجسته شد. البته ابزار زور در همهی دولتها بهعنوان آخرین حربه مورد استفاده قرار میگیرد، ولی همانطور که گفتم بهعنوان آخرین حربه. اصلاً دولت انحصار زور را در اختیار دارد، تا از زور کمتر استفاده شود نه اینکه مکرر استفاده شود، ما در آن دوران متأسفانه میبینیم از زور و روشهای آمرانه بسیار استفاده شد. از نظر ارکان دولت مطلقه، دولت مطلقهی رضاشاهی شبیه دولتهای مطلقهی اروپایی بود؛ میتوان دربار ایران دورهی رضاشاه را با آنها مقایسه کرد، اما این دربار بههیچوجه قابل قیاس با دوران قاجار نیست.
به باور من، دولت رضاشاه را میتوان با چارچوب نظری دولت مطلقه توضیح و تبیین کرد، هم استقلال نسبی از طبقات اجتماعی را توضیح داد، هم کارکردها و کارویژههایش را توضیح داد و با استناد به همین نظریه توضیح داد که چرا با دولتهای مطلقه تفاوت داشت و نتوانست کارکردها و کارویژهی خود را به سرانجام برساند و همچون اروپا به طور طبیعی از دولتهای مطلقه به دولت مشروطه سوق پیدا کند. البته این خود یک بحث است که ما در اروپا ابتدا دولت های مطلقه تشکیل شد و سپس دولت مشروطه . حال آن که در ایران نخست دولت مشروطه شکل گرفت و پس از ناکامی آن دولت مطلقه تشکیل شد در نهایت اینکه به نظرم این نظریه میتواند دولت رضاشاه را تبیین کند درحالیکه نظریههای دیگر تنها به برخی از این وجوه تأکید میکنند، مثلاً بر خصلت دیکتاتوری تأکید دارند، اما از بحث انتقال به عصر سرمایهداری و از بحث نوسازی غفلت میکنند.
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۴-۱۲-۲۲ ۱۲:۴۷ 1 3